شفای روحی من سرگرد نیروی انتظامی و جانباز جنگ تحمیلی هستم، مدت 92 ماه در جبهه جنگیدم و به گفته پزشکان دچار موج گرفتگی شدم در تاریخ 16/10/1375 شورای عالی ناجا تشخیص داد از نظر روحی افسردگی شدید دارم که در مدت درمان از خدمت معاف بودم اما متأسفانه درمان تأثیری نداشت و به خاطر (پیسکونوروزشدید) افسردگی شدید و سابقه اسارت و PTD و مجروحیت شیمیایی مدت چهار ماه استراحت نمودم بعد از آن پزشکان قم و شورای عالی تهران برایم عدم پاسخ به درمان صادر کردند. با مأیوس شدن از همهجا به آقایم متوسل شدم دو ماه پای پیاده از جاده قدیم جمکران به محضر آقا رفتم تا اینکه یک شب در حین دعا در صحن مسجد خوابم برد در عالم رؤیا سیدی را که از قبل میشناختم دیدم، سید مؤدب در کنار فرد دیگری نشسته بود احساس کردم آن فرد مقامش از سید بالاتر است آقا مرا به نام صدا زد و فرمودند:«سید احمد چه میخواهی؟ چی میگی بابا؟ حس کردم این آقا مولای غریبم صاحب عصر (عج) است در حالیکه دامن ایشان را گرفته بودم با گریه ماجرای موجگرفتگی، پریشانی، خارش و سوزش داخل مغزم، و به نوعی دیوانگیام را تعریف کردم و گفتم:«آقا مگر ما صاحب نداریم؟» پس چرا خوب نمیشویم تمام دکترها جوابم کردهاند حتی دیگر قادر به خدمت هم نمیباشم اصلاً پزشکان معالجم صلاح نمیدانند که من خدمت کنم چون جنون آنی به من دست میدهد و به هیچ وجه حتی نمیتوانم درس بخوانم، صدای سوت میشنوم نمیتوانم بخوابم و آسایش ندارم، آقا با ملاطفت خاصی دستی بر سرم کشید و فرمود:«آقا احمد خوب شدی، بابا برو سرکارت».از خواب بیدار شدم دیدم آنقدر گریه کردهام که تمام صورتم و زمین خیس شده است با همان حال به منزل برگشتم، همین صحنه را در منزل خواب دیدم، فردای آن روز به بیمارستان مراجعه کردم پزشکان بعد از معالجه نوشتند:«آقای احمد ..... از نظر قلبی معاینه شد و معاینه و نوار قلب ایشان سالم است و قادر به خدمت کامل میباشند.همچنین شورای روان پزشکان اعلام کرد :« نامبرده مورد معاینه مجدد قرار گرفت نظریه شورای مورخه 13/5/1376 مبنی بر انجام خدمت عادی مورد تأیید است». نتیجه آزمایشات باعث تعجب پزشکان شد همه به من تبریک میگفتند از آن تاریخ به بعد دیگر هیچ گونه احساس ناراحتی ندارم و دوره کامپیوتری و دروس دیگر را با موفقیت پشت سر گذاشتم. | |
برادر سید احمد، چهل ساله، افسر جانباز نیروی انتظامی، کارشناس، ساکن قم |
کلمات کلیدی: