سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها ! ... قلبم را از وحشت آفریدگانِ بدت بپوشان، و انس به خود و دوستان و فرمانبرانترا به من ببخش . [امام سجّاد علیه السلام ـ در دعایش ـ]
محبت

 

ماه شعبان بود و ابراهیم بی‌قرار شهادت، 28 روز از بیداری به خواب رفته‌های فصل زمستان گذشته بود و ابراهیم منتظر بهاری با شقایق‌های سرخ بود. با امید اینکه به زودی به منطقه عملیاتی می‌رود سر بر بالین نهاد و چشم بر رؤیای صادقه‌ای گشود در عالم خواب دوست شهیدش مهندس صفر روحی به او گفت:« ابراهیم تا ماه رمضان پیش ما بیا». ابراهیم چه باید می‌کرد و چه می‌گفت بی‌اختیار گفت:«صفر جان هر سه فرزندم بیمار هستند فعلاً نمی‌توانم بیایم» او داشت فرصت را از دست می‌داد. روحی مجدداً تأکید کرد و گفت: میل خودت است ما می‌گوییم بیا که خواهی آمد. ابراهیم از خواب بیدار شد. خدایا! گویا وصال نزدیک است خوابش را برایم تعریف کرد و گفت:«شهدا دعوتم کردند باید بروم» همان روز به همراه دوستانش برای خداحافظی از خواهرش عازم تهران شد و او را نیز برای شنیدن خبر شهادتش آماده کرد. بهار بود و فصل رونق‌بخشیدن به زندگی، هر سه فرزندش مریض بودند از لشکر پیام رسید که هرچه زودتر باید خودش را به قصر برساند دیگر بار سفر بسته بود و چاره ای نبود قبل از رفتن به همراه خانواده بر سر مزار شهید روحی خلوتی کرد و از آنجا راهی جبهه شد. روزها گذشت و ندای مؤذن خبر از حلول ماه مبارک رمضان را داد. بی‌تاب ابراهیم بودم و وضعیت فرزندی که در راه داشتم مرا نگران می‌ساخت. یک شب بیشتر میهمان ضیافت‌الله نبودیم که خبر دادند ابراهیم در ماه خدا میهمان خدا گردیده، با به دنیا آمدن فرزندمان به یاد او نامش را ابراهیم نهادم.

منبع:روزنامه جمهوری اسلامی 11/2/1379 


کلمات کلیدی: دفاع مقدس


نوشته شده توسط سلیمان رحیمی 87/1/24:: 10:3 عصر     |     () نظر